Friday, December 31, 2004

گذشته به درک ... آینده رو بچسب !

بر خلاف همیشه که به دنبال مقصر می گشتم می خوام فقط روی اصلاح شرایط تمرکز کنم ... مقصر شناسی فقط وقتی می تونه فایده داشته باشه که مقصرهنوز هم در زندگی ات موثر باشد و تاثیرش فقط به گذشته محدود نشه...

Tired of living like this

خیلی خسته ام ..از زندگی خسته شدم و می دونم که این تازه اول راهه ...شاید اگه فقط خودم بودم یه لحظه دیگه هم زنده نمی موندم ولی نمی خوام مامان و بابا ناامید بشن و حاصل زحماتشون از بین بره ... بگذریم که من آل ردی* ازبین رفته ام
* already
2:35’ am

1382/4/6 Thursday

عصبانیت من

از پنج سال پیش سعی کردم آرامش را در خودم پرورش بدم...تشخیص داده بودم که سر مسایل کم اهمیت بی خودی اعصابم را خورد می کنم ... شاید یک کم زیادی آروم شده ام !... به خاطر همین آرامش زیاد چابکی گذشته را از دست داده ام ولی به نظر خودم ارزشش رو داشت ... با همه ی این تدابیری که اندیشیدم تا استرس رو از خودم دور کنم هنوز هم اعصابم خورد است و به قول دوستم همیشه عصبانیم ! ... آروم ولی عصبانی ... البته با این همه چیزهای اعصاب خورد کن که در اطراف وجود داره به نظر خودم عجیب است اگر کسی عصبانی نباشد ! ... با وجود اینکه می دونم با عصبانیت اگه وضعیت بدتر نشه بهتر نمی شه ولی گاهی غیر قابل اجتناب است و اگه آدم در اون وضعیت ها عصبانی نباشه معلوم می شه که بی تفاوت است یعنی داره یه جایی غیر از دنیای واقعی زندگی می کنه ... یه جایی که این مشکلات وجود ندارن و می تونه عصبانی نباشه !... ولی تا کی ؟ ... بالاخره یه موقعی می رسه که مجبور می شه از اون بالا بیاد پایین و با واقعیت روبرو بشه ... اون وقت چون به مشکلات عادت نداره خیلی بیشتر از حد معقول عصبانی می شه و همیشه عصبانی به نظر می رسه

Thursday, December 30, 2004

Alone ...

همیشه فکر می کردم اگه یه روز تنهای تنها بشم چی کار می کنم .. خیلی بد شد که وقتی تنهای تنها شدم که هنوز جواب این سوال رو پیدا نکرده بودم
و این یکی از بدترین احساساتی است که تا به حال تجربه کرده ام نفرت از کسی که دوستش دارم
وقتی از من پرسید" مشکلت چیه؟" اینقدر مشکلات زیاد بود که نمی دونستم کدومشون رو بگم !...آره ..اون خیلی دیر به فکر افتاد

My personal notebook

داشتم یکی از دفترهای مخصوصم رو مرور می کردم ... به خودم ایمان آوردم !... همه ی این حالات و احساساتی که الان دارم تجربه می کنم از قبل بوسیله ی خودم پیش بینی شده بود ... حسابی کف کردم ! .. چند جملش رو می نویسم اینجا که همش جلو ی چشمم باشه و بقیه اش رو یادم بندازه ...البته اینایی که می نویسم ربطی به اون پیش بینی ها نداره

Wednesday, December 29, 2004

خودخواهی

خودخواهی یک خصوصیت همگانی در انسانهاست به این معنی که همه ی کارها و چیز ها را با مصالح و منافع خود می سنجند و کاری را که به نفعشان است انجام می دهند ... ولی بعضی مواقع در تشخیص منفعت حقیقی ناموفق هستند ... نفع های ظاهری را می بینند و طبق آنها برنامه ریزی و عمل می کنند ... حتی کسانی که کارهای همنوع دوستانه انجام می دهند هم درخوشبینانه ترین حالت برای اینکه وجدان آسوده داشته باشند و از خودشان راضی باشند و در حقیقت برای رسیدن به کمال به دیگران کمک می کنند ... ولی این خودخواهی پسندیده است چون به پیشرفت و کمال دیگران هم کمک می کند و عملا برای همه مفید است... این خودخواهی یا بهتر بگم کمال خواهی یه جورایی خودها را به هم ارتباط می دهد و از آنها خدا می سازد ... مفهوم این پست را با خواندن پست "هر کسی
یک مریم در وجودش دارد!" و " محافظ و راهنما" کامل ترمی درکید
احتیاج به تمرکز دارم ... به اندازه کافی بهت فرصت داده ام .. می بینی که با گذشت زمان وضعیت بهتر نمی شه که بدتر می شه ... هر چی بیشتر راجع به مسائل فلسفی- اجتماعی فکر کنی بیشتر غرق می شی و از زندگیت وا می مونی .. مطمعنا این مسائل اهمیت زیادی دارن ولی هدفت یادت نره ... استقلال از هر جهت ... برای رسیدن به این هدف بزرگ باید حسابی از خودت مایه بذاری ... می دونم گفتنش خیلی راحته ولی می دونی که توی این راه تنهایت نمی ذارم ! ... پا به پا یت تلاش می کنم ... چون خود خواهم
سال گذشته ثابت کردم که چقدر برای خودم و آینده ام ارزش قائلم ولی همیشه گفتم و می گم که هنوز اول راهه تا حالا شاید کمتر از سی و هفت(!) در صد توانم را بکار گرفته ام .. کشف کرده ام که بخش عمده ای از افسردگی ام به همین علت است ..... همیشه دنبال فرصتی بودم که اون طوری که می خوام باشم .. چه از نظر شخصیتی و چه از نظر علمی ... الان فرصت خیلی خوبیه .. اگه استفاده نکنم قطعا پشیمون می شم

نیمه خصوصی

نمی خوام این به اندازه ی اون یکی در دسترس باشه .. می خوام حالت نیمه خصوصی اش را حفظ کند