Monday, May 23, 2005

George Michael - careless whisper

...
"there's no comfort in the truth , pain is all you'll find"
...
از یک دیدگاه (!) ، زن و مرد دو موجود متفاوت هستند که شاید نشه توی یه دسته قرارشون داد و انسان خطابشون کرد . به نظر می رسه هر کدوم دارن سعی می کنن گروه دیگر رو بیشتر شبیه خودشون کنن ! ولی حالا که مجبورند کنار هم در اجتماع انسانی زندگی کنن راهی ندارن جز اینکه سعی کنن با هم کنار بیان و همدیگر رو همونطوری که هستند بپذیرند ... منظورم این نیست که اصلاً تغییر ایجاد نکنن ، کلاً تجربه نشون می ده مرد ها به تنهایی زیادی خشن می شن و زن ها بیش از اندازه لطیف ! هر کدوم به تنهایی شدت خواص گروه خودشون رو شدیدتر از حالت عادی بروز می دن. در کنارهم، خواصشون به طور طبیعی تا حدودی تعدیل می شه. ولی اینکه بخوان طرف مقابل رو از ماهیتش جدا کنن کار غیر طبیعی ای است و خیلی زود (و یا دیرتر ولی شدیدتر) با شکست مواجه خواهد شد. اگه یاد نگیرند که با هم کنار بیان به مشکلات جدی بر می خورند. برای این منظور باید اول خواص کلی نوع دیگر را بشناسند. ولی خیلی با احتیاط
...
از این دیدگاه درک متقابل بین این دو گروه غیر ممکن است ، هیچ کدوم نمی تونن احساسات دیگری رو درک کنن ولی می تونن رفتارها رو ببینند و بشناسند. خواص مشترک گروه مقابل رو تشخیص بدن و بر این اساس بتونن پیش بینی کنن و به این ترتیب قابل تحمل تر بشن
...

Metallica - Enter Sandman

...
something's wrong, shut the light
heavy thoughts tonight
and they aren't of snow white

dreams of war, dreams of liars
dreams of dragon's fire
and of things that will bite (!)

sleep with one eye open
gripping your pillow tight

exit light
enter night
take my hand
off to never never land

...
گاهی از خودم می پرسم اگه من نباشم کسی دلش برام تنگ می شه؟ ... فقدان یک سایه شاید زیاد محسوس و ناراحت کننده نباشه ... همون بهتر که نباشه

Friday, May 20, 2005

"
Ain't it funny how some feelings you just can't deny
And you can't move on even though you try
Ain't it strange when you're feeling things you shouldn't feel
Oh, I wish this could be real
"

Jennifer Lopez

Friday, May 13, 2005

Matallica - Bleeding me

..
This thorn in my side
Yes This thorn in my side is from the tree
This thorn in my side is from the tree I've planted
Oh, it tears me and I bleed, yeah
And I bleed, oh yeah, yeah

Hey , Caught under wheels' roll
I take that leech
I'm bleeding me
Can't stop to save my soul
I take the leash that's leading me
I'm bleeding me
ooOh oo, I can't take it
Caught under wheels' roll
Oh, the bleeding of me, yeah
Yes, of me
The bleeding of me
...

Blacksabbath - Too Late

...
To wish and make it so
To feel the power growing Stronger - blessed by the dark

And when the candle fades
You can say it was a Joke you played
So you must let me go - noooooooooo

It's too late
You've said the word Too late
Something heard you Too late
now the race is on
And you're run out of road
Too laaaaaaaaaate For tears
Too late
And no one hears you
Can you feel the touch of evil?
It's too late

...

It's too late - you've said the word
Too late - something heard you
Too late - the spell is gone
And this time you're the fool
It's too late for tears
Too late
And no one hears you
Welcome to forever
Welcome it's too late
Too late
TOO lAAAAAAAAAAAAAATE !
...
تا حدودی متوجه شدم در چه حالتی قرار گرفته .. یه چیزی بین خواب و بیداری .. یه حالت خیلی عجیب که در حالتِ آزرده خاطر بودن خیلی قابل دسترس تره تا وضعیت های روحی دیگه .. راستی چطوریه که بیشتر در حالت ناراحتی ایده های خفن به ذهن آدم می رسه؟... نمی دونم ، شاید به خاطر اینکه آدم وقتی ناراحته خودش رو از همیشه تنها تر احساس می کنه و متوجه می شه که برخلاف چیزی که به نظر می رسید ، دوستای واقعی اش و کسایی که واقعاً بهش اهمیت می دن خیلی خیلی کم هستند. اون افکار خفن از مواجه شدن با واقعیت تولید می شن و من ترجیح می دم واقعیت رو ببینم تا اینکه الکی خوشحال و امیدوار باشم

Saturday, May 07, 2005

Nazanin's removed posts !

يک موجود آسمانی ميتواند گاهی خيلی آرامش بخش باشد،فقط حضورش بدون اينکه حرفی بزند يا کاری انجام بدهد،روح خوبی دارد،فقط اينکه بدانی حضور دارد،گاهی اگر صدای نفس هايش را هم شنيدی عالی ست،و اگر صدای سکوتش را باز هم عالی ست،و اگر هيچ وقت چنين حسی را تجربه نکردی نميدانم.آسمان کجاست؟
بيا جانا که تا خود را به ملک ديگر اندازيم

Monday, May 02, 2005

اینهمه صبر کردی ... 19 سال! ... یعنی خب درواقع 6 سال با اینکه تلاش کردی ولی نتونستی اون طوری که فکر می کنی درسته زندگی کنی ... خب شاید فقط لازمه 2 ماه دیگه صبر کنی ... می دونی گاهی زمان مسئله رو حل نمی کنه ... ولی تغییر مکان خیلی مسائل رو حل می کنه و یه سری مسائل دیگه جاشون رو می گیرند ... از این مسائل مسخره ی بی معنی که هیچ وقت حل نمی شن حالم به هم می خوره ... مسئله ی جدید می خوام
دارم همونی می شم که می خوام ... راه طولانی ای در پیش دارم ولی حداقل می دونم جهتش درسته